سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم عاشقی

 

واقعا نمی دونم چی بگم!از صبح نمی دونستم چطور بیام خونه و حرفهایی که گاها تبدیل به اشک شدن رو بگم اما الان هیچی از دهنم در نمی یاد....

نمی دونم چی بگم؟اصلا چرا باید بگم؟!

دیشب ساعت 00:01 برای امید اس ام اس فرستادم و تولدش رو تبریک گفتم،خدا می دونه انتظار همراهی و شریک شدن تو شادیم رو نداشتم اما انتظار داشتم لااقل با یک تشکر خشک و خالی به دهنم زهرش نکنه،گفتم حتما مثل شکوفه که اشتباها براش یک روز قبل اس ام اس داده بوده و اونم در جوابش گفته بوده:مرسی عزیزم ...!!به من هم خواهد گفت:مرسی!

برم به هر کسی بگم نمی گه توقع نداشته باش،مگه ازش انتظار قربون و صدقه رفتن داشتم ؟!

من از دیشب که از شدت درد دندون و اعصاب به هم ریخته ام نخوابیدم و امروز صبح هم بدون صبحونه و مثل دیوونه ها(!) از خونه زدم بیرون فقط با این فکر به خودم تسکین می دم که به دلایل مختلف حتما نتونسته جواب بده و یا اس ام اسش به دستم نرسیده وگرنه خیـــــــلی ازش دلخورمیشم...

من نه تو بلاگم تولد گرفتم واسه خاطر اون نه اینکه اس ام اس زدم که خودم رو پیشش لوس کنم،اگر هم کاری کردم واسه تسکین دل خودم بوده و بس...اما؛فکر نمی کنم حداقل اگر یه اس ام اس می فرستادم من از خوشحالی ضعف می کردم و نه به جایی بر می خورد.

اون از کار پارسالش که مثل همین روزا زجرم داد و به مدت 6روز خودش رو پنهان کرده بود تا مثلا من رو امتحان کنه اینم از امسالش که این کارو کرد،انگار با خودش عهد کرده به صورت پریودیک تو این روز اذیتم کنه!

هنوز صبر می کنم و همه حرفهام رو نمی زنم چون شاید من اشتباه کرده باشم،ولی وقتی برام روشن شد و به نتیجه خوبی نرسیدم وبلاگم رو می بندم و میرم به امان خدا،جایی می نویسم که هیچ کس نتونه بفهمه چی تو دلم می گذره و به درد خودم می میرم،همین الان هم از شدت عصبانیت بی اختیار اشک می ریزم......

اینقدر سرم درد می کنه که چشمام داره در میاد.........


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 4:5 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin