رسم عاشقی
چقدر این چند روز ساعات بیکاری من نایاب شده!!
نمی دونم پطور شد تو این همه گیر و دار و گرفتاری و مشغله رایت 70-80 تا سی دی رو واسه چی تقبل کردم؟!!
الانم تو فاصله ای که چشمام رو دوخته بودم به مانیتور تا سری 10 تاییش تموم شه گفتم بیام و یه آپی کنم!
امروز بعد از کلاسم داشتم می رفتم سر کار که نسرین اس ام اس داد که "ما امدیم شما نبودید!"
هر چی بهش گفتم یه ربع ساعت بچرخ همون طرفا تا من خودم رو برسونم گفت دیگه داره برمی گرده و یه وقت دیگه و.....
ظهر وقتی برگشتم خونه بعد از خوردن ناهار و نت گردی یه یا علی گفتم و مامان خانم رو راضی کردم و ماشین رو برداشتم و به بهونه بنزین زدن جهیدم از خونه بیرون!!!
باورم نمی شد خودم تنهایی تو این خیابون شلوغ بتونم برونم!(حالا خودم رو چشم نزنم بزنم یکی رو زیر بگیرم!!)....
......یادم به یه خاطره اومد فی البداهه!اون وقتا همیشه سر ماشین با امید کل کل داشتیم،حتی رنگ و مدلش رو هم مشخص کرده بودیم!من پژو 206 آلبالویی می خواستم!!اونم می گفت که باشه برات می خرم یه روزی!!همیشه می گفت نمی دونم اول تو رو به دست بیارم یا ماشین رو؟!ولی اگه با ماشین بیام با کلاس تره!!!(مطمئنم شک نداشت با ماشین و بی ماشین واسه من یکی همون امیدم بود)
منم می گفتم یعنی می خوای چند سال دیگه .......؟!می خوام که هیچ وقت ماشین نخری(جدی جدی همینم شدهااااااااا!!!)
همیشه بهم می گفت حواست باشه اگه یه روزی پشت ماشین نشستی و زدی به یه نفر یا تصادف کردی زنگ نزنی و بگی چی شد و چی نشد هااااااااا،از همون جا یه راست می ریم محضر و طلاق(الان دارم می خندم بلند بلند!!!!!!)
یادش به خیــــــــــر........
...بعد دوباره عصری نزدیک محل کارم نسرین اس ام داد که تشریف داری خدمت برسیم؟!
چقدر دلم براش تنگ شده بود!گفتم منتظرتم......
اومد و بعد از کلی ذوق ذوق بازی و اینا با هم گل گفتیم و گل شنیدیم و یه دفعه یادم افتاد به یه قضیه ای...
واسه نسرین خاطره اش رو تعریف کردم و با چه شوری می خندیدیم هر دومون!انگار که بی دغدغه و فارغ از هر چی دوری و مشکل کوچک و بزرگ همون 2سال پیش بود که دوباره برامون تکرار شده بود...
اینقدر خندیدیم که بعدش نسرین گفت بیا یه اس ام اس بده و بهش بگو که الان یادت کردم و به خاطر این موضوع با هم خندیدیم،اونم خوشحال میشه!
کلی فحشش دادم و گفتم مگه مریضم؟!فکر کردی خوشحال میشه؟!
خلاصه اینکه می گشت دنبال گوشیم تا اس ام اس بده،وقتی هم پیداش کرد دید روش رمزه و نمی تونه!منم بهش خندیدم و گفتم دیدی خیط شدی؟!
هر چی گفت رمزت رو بگو نگفتم ولی خودش گفت من که می دونم رمزت رووووووووو!!
گفتم حالا اگه مردی بزن!یه دفعه گفت نه!ولش کن!حیف از ما که بخوایم پسرا رو تو شادی خودمون سهیم کنیم!!
گفتم حالا آدم شدی!پس گوشی رو بذار و یه جا بشین......
باز هم گفتیم و گفتیم و ووقت خداحافظی شد!
بعد از کلی خواهش و تمنا که فردا سر قبر شهدای گمنام حتما" برام دعا کن و.........دم در بود و دستش تو دستم و داشتیم خداحافظی می کردیم که گوشیش زنگ خورد...
یه دفعه با یه حالت تعجب و آمیخته با خوشحالی گفت:غزززل!ببــیــــــن!
من اول فکر کردم که خدا حاجت رواش کرده و نامزدش هست!!اما اسم امید رو رو گوشیش دیدم!
گوشی رو برداشت و سلام علیکی کرد و بهش گفت که پیش من هست!
گفت که اون موقع داشتیم خاطره می گفتیم و.........
راستش خیلی خوشحال بودم!و عجیب بود برام که چرا دقیقا" در آخرین لحظه ای که نسرین داشت می رفت چنین اتفاقی افتاد!
نسرین می خندید و حرف می زد،همون موقع دلم می خواست حتی یک لحظه جای نسرین می بودم اما باز هم پا رو دلم گذاشتم و با خودم گفتم نه!باید محکم باشی و نباید دلت بلرزه.
منم پا به پای نسرین می خندیدم و واسطه ای سلام کردیم!
اما یه دفعه دیدم که نسرین گوشی رو گذاشت دم گوش من و گفت حرف بزن!!!!
با اخم بهش گفتم نه اما اون واقعا" فکر می کرد دارم ناز می کنم!
یه سلامی کردم و گفتم فقط می خواستم جواب سلامت رو بدم!هر چند اینقدر صداش ضعیف بود که درست نمی شنیدم چی میگه!
بعد هم خداحافظی نکرده گوشی رو ازم گرفت و گفت:برید بابا شما هم شورش رو درآوردین!!حالا مثلا" می خون با هم رسمی باشن و..........
نمی دونم چطور شد نسرین بهش گفت:چشمای غزل داره برق میزنه!اشک تو چشماش جمع شده!
می دیدم سریع می خواد خداحافظی کنه!احساس می کردم که از کاری که کرده پشیمون شده و چقدر هم که حدسم درست بود چون چند دقیقه پیش بود دلداریش دادم که اشکال نداره!!!
البته من اصلا" ناراحت نشدم و از خشکی حرف زدنش و لحن امید متوجه شدم که شاید خوشش نیومده!
البته اصلا" دلم نمی خواد به این چیزا فکر کنم و نمی کنم!چون دیگه نای فکر کردن به این چیزای پیش پا افتاده رو ندارم!
جدا" عجب جونی دارم من هااااااااااا!!!!!!!!
از ساعت 8:15 صبح تا الان اصلا" دراز نکشیدم و کلا" نشسته تشریف داشتم!!
الان هم سرم داره گیج میره چون یه غلطی کردم و آب انار خوردم اونم در وضعیت بحرانی جسمانی(!) و فکر می کنم فشارم در حالت افتادن و مردن باشد!!
اگر مردیم خدایم بیامرزد!
می گن حرف حرف میاره هاااا،ولی دلم لک زده بود واسه وبلاگم!
Design By : Pars Skin |