رسم عاشقی
یه دفعه دیگه هم از تعادل گفتم،قبلا هم گفتم نه افراط و نه تفریط شرط ایستادنه!
نمی دونم چطور میشه که یا از این سر بوم می افتیم یا از اون طرف؟؟!
نمی دونم چی میشه که به جای خرج کردن عشق و علاقه میشیم سوهان روح هم؟؟!!
گاهی ناخواسته این کار رو انجام می دیم و گاهی هم از روی خبث طینت!
اما مگه آدم وقتی پدر یا مادر شد واسه بچه اش از نامردیش خرج می کنه؟!برای هر کی از کیسه بد ذاتی اش ببخشه برای بچه اش این کار رو نمی کنه.
پس چطور میشه که بچه عاصی میشه و فرار رو به قرار ترجیح میده؟!
نمی دونم اسمش رو بذارم با تجربگی یا خامی!
اسمش رو بذارم عشق والدین به فرزند یا دوستی خاله خرسه!
هیچ وقت شکاف نسل ها(!) رو حس نکردم چون خدا رو شکر تو خانواده ای بودم که مهربونی و گذشت حرف اول رو میزده اما این روزا خوب درکش میکنم!
از حس کردن من گذشته اما لمسش می کنم،دلم به درد میاد وقتی پدری خودخواه میشه و مادری نا مهربون!
به خدا پناه می برم و می ترسم واژه قشنگ مِهر که مُهر لیاقتش فقط پای سند مادری و پدری می خوره رو اینجوری خدشه دار کنم!اما هست..........چشمامون رو باز کنیم می بینیم کرور کرور بچه هایی رو که عذاب میکشن از اینکه سایبان رو سرشون سایه نداره!
دختر 21 ساله ای که هنوز احساس می کنه طعم محبت پدری رو نچشیده چون عقیده اش خداییه و پدرش مسخره اش می کنه!و دختر 17 ساله ای که پناه می بره به دوستاش چون محبتی نمی بینه..........
دختر 14 ساله ای که بذر عشقش رو توی زمین غریبه می پاشه چون زمین مستعد تری ندیده که درخت آرزوهاش رو بارور کنه!!
و هزار نمونه بارز دیگه.........
امروز افسوس می خوردم که خدایا چرا اول لیاقت پدر شدن و مادر شدن بهمون نمی دی و بعد بهمون بچه بدی؟!
چه حکمتیه که فردی میسوزه از نداشتن فرزند و دیگری نمی فهمه که بچه اش داره جلو چشماش آب میشه؟!
یا شاید هم می فهمه و بی خبری درمون هزار تا درده!
همیشه شنیدیم بچه باید به توصیه بزرگتراش گوش کنه!اگه خانواده ای ناخواسته بچه اشون رو به کج راه ببرن کی می خواد جواب بده؟!
این روزا فکر می کنم دنیا چقدر پیچ در پیچه!انگار هیچی سر جاش نیست،هر طرف رو نگاه می کنم یه جای کار ایراد داره،نمی دونم طرز نگاه من کجه یا چیزایی که اطرافم می بینم!
*********************
این دو روز سعی کردم کمبود خواب چهارشنبه و پنج شنبه رو جبران کنم!
باورم نمیشد صبح 5شنبه بتونم برم بیرون در حالیکه فقط یک ساعت خوابیده بودم!
وقتی خواستم سحری بخورم مامانم گفت تو که تا ساعت 3:30 می گشتی تو هال پس چرا نخوردی و بخوابی؟
گفتم الان هم فرقی نمی کنه چون اصلا نخوابیدم!
اما نمی دونم چرا عین مسلسل حرف میزدم و می خندیدم!!!بعد از نماز هم هر کاری کردم خوابم نبرد تا ساعت 7 و بعد هم بیدار شدم و رفتم سرکار!!!
تا ساعت 3:30 که برگشتم خونه و حدود 2 ساعتی رو خوابیدم اما چشمام می سوخت،اثرات اشکایی بود که شب قبلش ریخته بودم!!
اشکایی که نه از سر ناراحتی بلکه از خوشحالی از چشمام جاری میشد.........تجربه یه حس خوب که برام تازگی داشت!
امید راست می گفت درک کردن از طریق سیم و کابل و اینترنت نیست،راست می گفت دل آدماست که وصل می کنه!و چه قدر پاکه که هنوز هم از این همه فاصله حال منو می فهمه........
نمی دونم گفتنش درسته یا نه اما امسال ماه رمضون خیلی به دلم چسبید!امیدوارم واسه همه اینجوری بوده باشه.....
خدایا کمکم کن بتونم سر قولم بمونم.....
Design By : Pars Skin |