رسم عاشقی
چند روز پیش نشستم و یک به یک اسم اس هام رو با تاریخ شمسی جفت و جور کردم و همه وقایع خوب و بد و تمام شیطنت ها رو نوشتم!!یک مرجع درست و حسابی از خاطرات دو ساله!البته باید تو یک سالنامه واردش کنم اما نگهداریش برام مشکل میشه،اما شنیدم جاهایی هستند که بعضی چیزای سکرت رو نگه می دارن!!!
4شنبه دختر داداشم تماس گرفت و گفت:عمه جون بیا بریم بیرون با هم!(آفتاب از کدوم طرف در اومده بود خدا داند!!)
گفتم:کجا؟
گفت:هر جا تو بگی.......
گفتم:فردا بیا خونمون با هم یه فکری می کنیم.البته به شرطیکه مهمون تو باشم(بمیرم سریع قبول کرد!!)
5شنبه وقتی اومد گفت:دلم می خواد هم بریم تفریح و هم شام رو با هم بیرون باشیم..
هر کس یه نظری می داد تا بالاخره گفتم من می خوام ببرمش و من می گم کجا!!!
تصویب شد باغ......و رستوران...........
فردا وقتی داشتیم می رفتیم خواهرم گفت:راستی تو که از این دو جا خصوصا اون رستوران بدت می اومد و می گفتی دل و دماغ رفتن به اونجا رو نداری؟!یادته دو ماه پش وقتی بهت گفتم واسه فلان موضوع باید مهمونم کنی و بریم همونجایی که همیشه با دوستات می رفتی گفتی:من پام رو اونجا نمی ذارم؟؟!!
گفتم:آره،خوب که چی؟!
گفت:حالا چطور شده اینهمه اصرار داری بری اونجا؟!نظرت چطوری یه دفعه عوض شد؟!
گفتم:حالا قضیه فرق کرده،من همه عاشق همه خاطره هام هستم و هیچ چیز و هیچکس نمی تونه منو از اونا جدا کنه!
گفت:تو اصلا معلوم نیست چطور آدمی هستی!!من که موندم تو اخلاق و روحیه تو!!!!!!!
منم تایید کردم و گفتم حالا کو تا ببینی،خندیدیم و تموم شد رفت پی کارش..........
اول از همه رفتیم همون باغ......،اینقدر خوب بود،دقیقا 3 هفته قبل من و اون همونجا با هم قدم می زدیم،همه خاطره ها و گفتگوها مثل یه فیلم از جلو چشمام می گذشت،اصلا ناراحت نبودم و اتفاقا واسه خاطر همین رفتم اونجا تا بیشتر بهم خوش بگذره!اونا حرف می زدن و من هم احساس می کردم دوباره کنارم هست و باهام قدم می زنه،خیلی خوش گذشت،جاتون سبز ......
اما نتونستیم بریم اون رستوران چون دیروقت شد و باید برمی گشتیم خونه،رفتیم یه جای نزدیکتر و سر و ته قضیه رو بهم آوردیم!!
اینقدر بهش خوش گذشته بود که می گفت بازم میای بریم؟؟!!تا دیروز هم تعریف می کرد می گفت عمه اونجور و عمه اینجور...!!
دیشب دوستی تماس گرفت باهام و دقیقا فکر می کنم یک ساعت راجع به مشکلاتی که سر راه ازدواجش قرار داره صحبت کرد،خیلی نگرانش هستم و امیدوارم مشکلاتش به زودی حل که نه ولی کم بشه!چون ظاهرا راه طولانی در پیش داره،سعی می کنم تجربیات خودم رو در اختیارش بذارم،خدایا عجب صبری داری هااااااااااا..........!!
دو سه روز گذشته نازنین منو نشونده رو یه صندلی و جز جزم کرده!!انشالله زودتر این دختر ازدواج کنه از شرش راحت شم اینقدر شیطونی نکنه.........
امروز به نازنین گفتم بیا نامه بنویسیم و بفرستیم واسه هم!!!بهش گفتم این یک پروژه ناقصه که قبلا با اون در میون گذاشتم اما عمر رابطمون کفاف نداد(!)اینقدر دوســــــت داشتم............!!!!!!!!!!
شکوفه هم که ماشاالله دیشب رفته عقد دوستش و حسابی بهش خوش گذشته فکر کنم،اما امروز یکمی بدقلقی می کرد حالا امیدوارم با اون عروسک خوشگلا(!) که می خواد واسم بخره و بفرسته حالش بهتر شه(دیدی چطور از کیسه خلیفه می بخشم؟؟!!)
فکر کنم این هفته سرگرم کننده باشه!چون اولا اتفاقی می افته که از بیست و چند سال پیش هر سال داره اتفاق می افته!!!(خودمم نفهمیدم چی فرمودم!)ثانیا کم کم آماده میشیم برای استقبال از ماه مبارک،خیلی دوست دارم برم یه جایی واسه شب اول ماه!(هر کی میره عبادت من می خوام برم سیاحت!!)البته اگر پایه ای پیدا کردم میرم تجدید خاطرات!!ولی اصلا دلم نمی خواد با خانم خروس بی محل(!) روبرو بشم!!
این سریال فاصله ها هم که هر شب پخش میشه واسش یه برنامه ای دارم!!حالا چراش رو باید تو یک پست اساسی در موردش بنویسم،می خوام مقایسه کنم خودمون رو با شخصیت های سریال تا درس عبرتی شود برای سایرین!!!!!عجیب هر شب حرص می خورم من..............
اوووممممم......فکر می کنم بعضی حرفهام رو یادم نیست که بگم!!(الهی شکر که الزایمر گرفتم سر شما کمتر درد می گیره!!)
آهان!فردا کوئیز دارم واسم دعا کنید...........
خیلی خوب بابا رفتم.......نزنید منو!!!(عاشق این واژه بابا یا بابایی هستم هنووووووزززززز!!!!!)
مستیم از عشق هر جا هر دم
حتی وقتی دوریم از هم.............
Design By : Pars Skin |