رسم عاشقی
2 تا استامینوفن 500 خوردم اما هنوز سرم درد میکنه
عصری مرضیه زنگ زد و حدودا" 45 دقیقه صحبت کرد،اگه الان ازم بپرسن چی گفته نمی تونم بگم!چون همش تو فکر و خیال خودم بود...
نزدیک غروب که شد احساس خفگی می کردم،می دونستم بشینم تو خونه مجبورم ادامه نگاه های معنادار مامانم رو تحمل کنم،واسه همین زدم بیرون ..........
گفتم میرم همین نزدیکی ها یه گشتی میزنم با ماشین اما یک ساعت و نیم تو خیابونا چرخیدم و بنزین سوزوندم...
دلم می خواست یه ماشین مثل اجل معلق صاف بیاد رو ماشینم و خلاصم کنه.....
وقتی فکر می کردم امید الان داره از مهموناش پذیرایی می کنه دلم فرو میریخت،می شکستم،هر کی از دور این ماجرا رو بشنوه میگه حساسیت زنونه ست اما نیست...
من 3 ساله چشمم رو روی هر جنس مذکری بستم و به هیچ حسابشون می کنم،چه با بودنش چه موقعی که رفته بود...
اسم خواستگار که میاد تمام تنم می لرزه نکنه بیاد تو خونه جلو چشمم بشینه و اونوقت من به امید خیانت کرده باشم!
توقع زیادیه که بخوام مثل خودم که نه اما حداقل پایبند و متعهد باشه نسبت به رابطمون؟
نمی گم هیچ اتفاقی افتاده بینشون،اصلا" دو تا آدم کر و کور اما چه معنی میده؟؟؟!!!
میگه اشتباه کرده و ببخشم!!!!!!!چی رو؟اینکه راحت خودش رو میده دست بقیه؟!الان که منو نداره و داره مثلا" تلاش می کنه واسه به دست اوردنم اینجوریه دیگه وای به حال وقتی که خیالش هم راحت شد!
هر چی می خوام به خودم دلداری بدم که اتفاقی نیفتاده و تو که اون رو مظهر پاکی و تعهد و نمونه بارز اعتماد می دونی پس دیگه چه مرگته اما قانع نمیشم!
یه زن خیلی راحت می فهمه اطرافش چی میگذره (هرچند اون فکر میکنه دارم سرش رو شیره میمالم و خودم رو قهرمان جلوه میدم )اما بعضی چیزها رو به رو نمیاره،چون به طرف مقابلش اعتماد داره،اما نه اینکه دو هفته تمام تو فکر کنی که وظیفه تو درک کردنه و رو تمام نیازهات سرپوش بذاری و غافل از اینکه اطرافت ضیافتی برپاست!
فردا شب هم که همسفر هستن و .......
اصلا" دلم نمی خواد حتی بهش فکر کنم چون حسابی حالم رو به هم میریزه اما نمی تونم،نمی تونم نسبت به این قضیه که اسمش رو میذاره یه اشتباهی که هر کس میتونه تو زندگیش داشته باشه(!) بی تفاوت باشم....
این اشتباه 3 یا 4 بار تکرار شده دیگه چقدر؟؟؟!!!!تا کی می خوای بگی اشتباه شد و ببخشید؟؟!!!تا کــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اون شب میگه من در آن واحد نمی تونم به دو تا چیز فکر کنم!!واقعا" چقدر حضور مهمونای ناخوانده دغدغه مهمی می تونسته باشه و ایشون هم باید بهش فکر می کرده!!
بغضم ترکیده بد رقم،خدا رو شکر که عینکم پنهانش می کنه...........
Design By : Pars Skin |