رسم عاشقی
امروز 15 فروردین ماه روز خیلی بدی بود!
چند تا اتفاق ریز و درشت افتاد که حسابی حالم رو گرفت....
اول از همه گم کردن پولم بود!هرچند مبلغی نبود اما اعصابم رو بهم ریخته بود که "من کجا می تونم گذاشته باشمش؟؟!!!"
بعد متوجه شدم که اصلا" از خونه نیاوردم....!
دومین حادثه زنگ بیخود من به یه جایی و پرسش بیخودتر از اون و بعد هم استرس و نگرانی و...از کاری که کردم و اینجوری برداشت کردم که نباید این کار رو انجام می دادم!مثل سیر و سرکه می جوشیدم و امید هم سرکار و در دسترس نبود.
تا ظهر دق کردم،وقتی برگشتم خونه مامانم متوجه وخامت حالم شد و فقط رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد،ساعت 4:30 بد دیدم از امید خبری نشد و از خواب پریدم و براش اس دادم که سالمی؟!
زنگ زد و چون با اس همه چیزو توضیح داده بودم شروع کرد به دعوا کردن با من!
اینقدر بد باهام حرف زد که بعد از تلفنش کلی گریه کردم......می دونستم دندونش درد می کنه و مقداری از عصبانیتش به این دلیله اما ازش انتظار نداشتم....
بدون اینکه به حرف من توجه کنه فقط می گفت تو نباید اشتباه می کردی و بار آخرت باشه و....!
هر چی من توضیح می دادم که بابا جون من اصل موضوع رو نفهمیده بودم و اصلا" برداشتم اشتباه بوده و اصلا" قضیه رو نمی دونستم....اون می گفت نباید اشتباه می کردی!!
هر چی از دهنش در میومد بهم گفت...دلم رو شکست به معنای واقعی....
براش اس دادم که فرق محبت ظاهری و واقعی رو نمی دونی و هر چی بهت احترام میذارم احترام نمی بینم و تا حالا کسی با من اینجوری حرف نزده و جواب دوست داشتن من این نیست و......
فقط اس داد که همه اینایی که می گی قبول ولی من دندونم درد میکنه!
می دونستم داره میره دکتر ......شب براش اس دادم که رفتی و کاری کرد برات؟!
گفت آره و......
گفتم آبمیوه بخور ضعف نکنی!(تو دل من چی می گذره اونوقت اون؟!)
آخر شب هم هر چی براش اس دادم جواب نداد که البته حدس میزنم خواب بود....
مامانم امشب ازم می پرسید تو امروز چه ت بود پشت تلفن داد و قال می کردی؟!چی شده بود؟
هیچی نتونستم بگم و فقط گفتم هیچی یه چیزی بود اشتباه شده بود!
خیلی ازش دلخورم،هر چند دوست ندارم باهاش قهر کنم اما واقعا" بهم برخورد......الانم اینقدر ناراحت بودم که اومدم حرفهام رو اینجا نوشتم تا حداقل گریه نکنم!
Design By : Pars Skin |