رسم عاشقی

هفته گذشته دو بار با امید رابطه احساسی شدید داشتیم!آخرین بار همین 5 شنبه بود ....

ساعت یه ربع به 11 شب بود و من داشتم شام می خوردم،یاهوم باز بود...امید پی ام داده بود وقتی اومدم پای سیستم..

برای اولین بار در تاریخ ارتباطمون 5 ساعت با هم چت کردیم!!!

تا ساعت 4 با هم چت کردیم و تا 5:30 اس ام اس می دادیم!!!

ساعت 2:15 قرار بود از هم خداحافظی کنیم اما تا 4 به طول انجامید!

یه سری صحبت های روزانه و بعد هم یه پیشنهاد از طرف امید....

می گفت تحت شرط خاصی با هم باشیم و اما من گفتم که شرایطم خیلی بیشتر از همون یه مورده!!

با هم صحبت کردیم در موردش اما تقریبا" به نتیجه نرسیدیم از بس که حرف زدیم!

یکی از شرایط من این بود که دیگه اسم رفتن رو نیاره و تا آخر عمرمون با هم باشیم تا وقتی که بتونیم مخالفین این قضیه رو کنار بذاریم...

اما امید می گفت تا کی؟!سنمون بالا میره!حتی به شوخی گفت بچه مون منگول میشه....!

البته 90 درصد نتیجه لازم رو گرفتیم...اون می گفت من نظرم رو گفتم اما تصمیم آخر با تو!

اما احساس کردم با شرایطی که گفتم یه مقدار احتیاج داره بیشتر راجع بهش حرف بزنیم...

با همه این تفاسیر که اون شب به هردومون خیلی خوش گذشت اما دیروز حالم رو گرفت!

نمی دونم چه اش بود..من حالم خوب نبود و کلا" دپرس بودم و شرایط جسمیم رو به راه نبود..

اون فهمید و شب قبلش خوب تونست سرگرمم کنه و سرپا نگهم داره اما دیروز....

هر چی من بهش اس ام اس می دادم که حالم خوب نیست و سعی می کردم که حداقل روحیه ام رو عوض کنه اما نکرد!!فقط با شوخی و مسخره جوابم رو می داد تا به قول خودش یکم حالم رو خوب کنه ولی بیشتر گرفت...

انگار تو عالم هپروت بود!اصلا" امیدی رو که من دیده بودم نبود!خیلی دپرس شدم،حالم بد بود و بدتر هم شد..

به خودم می گفتم حتما" می خواد اینجوری بهم بفهمونه که بهش اس ندم اما دلم طاقت نمی اورد چون تنها کسی بود که تو اون شرایط می تونست به من کمک کنه...

دیشب که آخرین پیام رو بهش دادم و ار روی اجبار و بهتره بگم دیگه از سرد برخورد کردنش خجالت کشیدم گفتم شب خوش...

(جالبه می گفت بذار به حساب خستگی!!)

زدم زیر گریه!!هق هق می زدم زیر پتو..ازش انتظار نداشتم باهام اینقدر خشک و رسمی برخورد کنه..

بازم براش اس دادم که امید می خوام بهت زنگ بزنم!!!

با حالت تعجب گفت بزن....

گفتم نمی خوام باهات حرف بزنم می خوام گریه کنم!!

گفت چی شده و غصه این دنیا رو نخور و .....اما باز هم قانعم نکرد،اصلا" حوصله ام رو نداشت چون حتی نگفت چرا زنگ نمی زنی!

فهمیدم بیشتر از این ادامه بدم فقط واسه خودم بد میشه و بهتره سنگین رنگین تمومش کنم!

تا 2  گریه کردم!طاقت هیچ چیزو نداشتم...

امروز از ظهر گوشیم رو خاموش کردم تا ساعت 7!می خواستم وسوسه نشم و بهش اس ندم که یه وقت مزاحمش نشم...

اما خودش ساعت 7:30 اس داد که البته از بی مزگی هیچ چیز کم نداشت!!!حتی اگر قشنگ هم بود از نظر من هیــچ جذابیتی نداشت!اینقدر حالم از دستش گرفته که حتی اگه الان قربون و صدقه هم کنه اصلا" برام مهم نیست چون اون وقتی که بهش احتیاج داشتم باهام بد برخورد کرد...

تا اطلاع ثانوی هم هیچ کاری باهاش ندارم!

 


نوشته شده در شنبه 89/11/16ساعت 9:38 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin