رسم عاشقی
امشب تا 7 خواب بودم!شده کار هر روزم که از 4:30 -5 می خوابم تا 7 شب!!وقتی هم میشه 12می مونم که حالا چه کار کنم؟!
الان دارم با لپ تاپ تایپ می کنم....تکیه دادم به شوفاژ و پاهامو دراز کردم و عصبانیم از آبریزش بینی و سردرد!!فکر کنم در حال سرماخوردگی هستم....
حرفهام اینقدر مهم نیست که بذارم تو بلاگم اما خوب اینجا مثل خونه من می مونه و هر وقت دلتنگم میام اینجا...
امشب یکمی با نسرین اس ام اس بازی کردم،خیلی ناراحت بود از دوری و به خصوص شرایط بد زندگیش!!
نه از خونه راضی بود و نه از درس و نه امتحان و....می گفت من یه احمقی کردم اومدم تو دیگه این کارو نکن!!
منم که درس نمی خونم این روزا!!!(حالا انگار کار شاقی کردم که تو بوق و کرنا هم می کنم!)تقریبا" برگشتم به یک ماه پیشم که مرض سردرگمی گرفته بودم!!از روزمرگی و کسل بودن خودم بیزارم،احتیاج دارم به یه شوک،انگیزه،یه نیروی پیشران!!
بعضی وقتها حسودیم میشه!!به آدمهایی که خیلی خوب می تونن خودشون رو جمع و جور کنن و مسیر زندگیشون رو خودشون مشخص می کنن و در کل آدم های اکتیو و فعالی هستن..
بر خلاف تصور بقیه که من از این دسته آدمها هستم و نمی تونم یه جا بند بشم و همیشه در حال تغییر هستم و....خودم از خودم راضی نیستم!!
من از خودم بیشتر از اینا توقع دارم و نمی تونم باور کنم من همون غزلم...
امروز با مامانم صحبت می کردیم از این در و اون در....برگشته بودیم 3-4 سال پیش..دلم واسه خودم سوخت!!دلم برای خودم تنگ شد!!دلم هوای همون غزل قبلی رو کرد!!حالا خودم هم از خودم لذت نمی برم چه رسد به دیگران...
......چه حرفهای بیخودی زدم!
Design By : Pars Skin |