رسم عاشقی
امروز رفتم جزوه هام رو گرفتم،اما کسری داشت و حسابی اعصابم رو به هم ریخت،با همه این تفاسیر شروع کردم به خوندن تا وقتی که بقیه کتابهاش برسه...
این چند روز بیشتر از 2-3 ساعت با نسرین حرف زدم!
یا اون زنگ می زنه یا من!واسه فردا هم که رفته با بچه ها قرار گذاشته بیان محل کار من!!بدون اینکه ساعتش رو بگه رفته واسه خودش همه حرفهاش رو زده،امشب زنگ زد و گفت فردا ساعت 4:15 منتظرمون باش!
هر چی می گم دختر من اون موقع خوابم ...برید بنشینید تو خونتون اما به خرجش نمیره!می گه حالا یه فردا رو بیا!
احتمالا" خوش خواهد گذشت!
بعضی هاشون رو حدودا" یک سال میشه ندیدم،ازآخرین باری که با هم رفتیم کوه دیگه ندیدمشون(حالا یه جور می گم بعضی هاشون که انگار 20 نفری هستن!!)
انشاالله این هفته از حجم کار من خیلی کم میشه واحتمالا" از هفته آینده یک شیفت میرم سر کار!
فکر می کنم کم کم باید شیرینی خواستگاری داداشم رو بخوریم!البته در حد پیشنهادی هست که از طرف خودش داده شده و ما هم پذیرفتیم....امیدوارم به خیر و خوشی و سلامتی...
گاهی با خودم می گم .....(تو غلط می کنی بگی،سکوت کن!)
یه هفته ای هست به صورت متوسط زودتر از ساعت 12 خوابیدم!نمی دونم کار خوبی کردم یا نه اما باز به حرفش گوش دادم!!
اون شب خواهرم زنگ زده مامانم گفته من خوابم!!اونم ساعت 11:30!!!!!فرداش گفت عجبی مثل آدم خوابیده بودی،باورم نشد!
الان هلیا یه اس ام اس با حال داد کلی با مامانم خندیدیم و بعدش بحث کردیم!
"دبستان که بودیم می خواندیم:آن مرد آمد،سالها گذشت و ما ترشیدیم و اون مرتیکه نیومد!!!"
مامانم اول خندید ولی بعد گفت راست می گه!آخه گفته آن مرد آمد،مردها مال اون سالها بودن نه مال حالا!!!
Design By : Pars Skin |