سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم عاشقی

فرارسیدن ماه رمضان بر شما مبارک

بسم الله الرحمن الرحیم

یا علیُّ یاعظیم

یا غفور یا رحیم

انت الربُّ العظیم

الذی لیس کمثله شی

و هو سّمیع البصیر

و هذا شهر عظّمته و کرَّمته و شرّفته و فضّلته علی الشهور

و هو الشّهر الذی فرضت صیامه علیّ

و هو شهر رمضان الّذی انزلت فیه القرآن

هدی للنّاس و بیّنات من الهدی و الفرقان

و جعلت فیه لیله القدر و جعلتها خیرا من الف شهر

فیاذالمنّ و لا یمن علیک

مُنّ علیّ بفکاک رقبتی من النّار فیمن تمن علیه

و ادخلنی الجنه

برحمتک یا ارحم الراحمین

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 89/5/21ساعت 3:53 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

عزیـــــــــــــــــــزم،بالاخره کادو تولد هام رسید دستم!!

یه عالمه لطف از شکوفه و نازنین و یه دنیا شرمندگی واسه من..............

حالا بذارید بگم از کادوهاشون.............

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 89/5/21ساعت 1:14 صبح توسط Ghazal نظرات ( ) |

باورم نمی شد اس ام اسی رو که دیشب برام اومد سند خوشحالی و شادیم رو امضا کنه!!

دیشب واسه یکی از دوستام اس ام اس دادم و منتظر جوابش بودم،اتفاقا" واجب بود و منم باید سریع جوابش رو به یکی دیگه می دادم !!

که یک دفعه اس ام رسید و پریدم گوشیم رو برداشتم و دیدم به به!!چشممون به جمال اسم یار قدیمی وهمیشگی روشن شد!!

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/5/18ساعت 5:7 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

پشیمونم!عجب حماقتی کردم!از دیشب نیمه شب که از خواب بیدار شدم و یادم اومد چه کار کردم نخوابیدم و امروز تا ظهر عصبی و ناراحت بودم!!

دیشب یادم اومد اگر بخوام برم واسه همون سیاحتی که گفتم احتیاج یه یه شماره تلفن دارم،از اونجایی که فقط شماره رو می تونستم از اون بگیرم به جای پروسه اینترنتی که گاهی از نامه نگاری های اداری بیشتر طول میکشه(!) اس ام اس دادم براش و ازش خواستم اگر صلاح می دونه بهم شماره رو بده،من با حالت خیلی خوب اس ام اس دادم اما وقتی جواب رو دیدم جا خوردم!!

سلام

شماره تلفن

خداحافظی مخصوص خودش!

راستش هم جا خوردم و هم بهم برخورد!اما بیشتر از همه از خودم ناراحت شدم که چرا این کار رو کردم و ای کاش اس ام اس نداده بودم،هر چی اون از من دوری می کنه من بیشتر با حرفهام و کارهام اذیتش می کنم و مزاحمت ایجاد می کنم براش.

پرتوقع بودم و حساس بودم و بدتر هم شدم،خدایا آدم شدن سخته اما تو می تونی آدمم کنی هاااااااا!!!

ولی به خدا قصدم آزار دادن یا وارد شدن به حریم خصوصی و زندگی شخصیش نبوده و نیست....

دیشب از وقتی که خیر سرم می خواستم زودتر از هر شب دیگه ای بخوابم چون شدیدا" خسته بودم باز هم این قضیه باعث شد حالم دگرگون بشه!امروز که خونه خواهرم دعوت بودیم باز هم نگاههای بقیه و پرسش اونها و پاسخ من که دوباره چه ات شده؟؟!اما سعی کردم از ظهر به بعد خودم رو خوب نشون بدم! سعی می کنم از این به بعد این کار رو نکنم.....

عزیزم شکوفه جونم واسم یه کادو پست کرده،دلم رو آب کرد و نمی گه چیه و همش میگه صبر کنم تا آخر هفته برسه!!آخه مثل اینکه با کبوتر نامه بر فرستاده!!!!!!!!

نازنین جونم هم فردا برام نامه پست می کنه!!نیست تکنولوژیمون پیشرفته نیست و نه موبایلی و نه اینترنتی و نه......می خوایم واسه هم نامه بدیم!!!!!اما خـــــــــــــیلی باحاله..

امروز از بین مدارکی که بایگانی شده بود تو کمد،چند تا کاغذ پیدا کردم که 12 سال پیش می خواسته بشه دفتر خاطراتم!فهمیدم که وفای کاغذ خیلی بیشتر از وفای آدمهاست!!!این کاغذ ماندگاره اما دوستام دو ماه یک بار هم نمی بینمشون و باهاشون حرف نمی زنم.

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/5/17ساعت 11:0 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

چند روز پیش نشستم و یک به یک اسم اس هام رو با تاریخ شمسی جفت و جور کردم و همه وقایع خوب و بد و تمام شیطنت ها رو نوشتم!!یک مرجع درست و حسابی از خاطرات دو ساله!البته باید تو یک سالنامه واردش کنم اما نگهداریش برام مشکل میشه،اما شنیدم جاهایی هستند که بعضی چیزای سکرت رو نگه می دارن!!!

4شنبه دختر داداشم تماس گرفت و گفت:عمه جون بیا بریم بیرون با هم!(آفتاب از کدوم طرف در اومده بود خدا داند!!)

گفتم:کجا؟

گفت:هر جا تو بگی.......

گفتم:فردا بیا خونمون با هم یه فکری می کنیم.البته به شرطیکه مهمون تو باشم(بمیرم سریع قبول کرد!!)

5شنبه وقتی اومد گفت:دلم می خواد هم بریم تفریح و هم شام رو با هم بیرون باشیم..

هر کس یه نظری می داد تا بالاخره گفتم من می خوام ببرمش و من می گم کجا!!!

تصویب شد باغ......و رستوران...........

فردا وقتی داشتیم می رفتیم خواهرم گفت:راستی تو که از این دو جا خصوصا اون رستوران بدت می اومد و می گفتی دل و دماغ رفتن به اونجا رو نداری؟!یادته دو ماه پش وقتی بهت گفتم واسه فلان موضوع باید مهمونم کنی و بریم همونجایی که همیشه با دوستات می رفتی گفتی:من پام رو اونجا نمی ذارم؟؟!!

گفتم:آره،خوب که چی؟!

گفت:حالا چطور شده اینهمه اصرار داری بری اونجا؟!نظرت چطوری یه دفعه عوض شد؟!

گفتم:حالا قضیه فرق کرده،من همه عاشق همه خاطره هام هستم و هیچ چیز و هیچکس نمی تونه منو از اونا جدا کنه!

گفت:تو اصلا معلوم نیست چطور آدمی هستی!!من که موندم تو اخلاق و روحیه تو!!!!!!!

منم تایید کردم و گفتم حالا کو تا ببینی،خندیدیم و تموم شد رفت پی کارش..........

اول از همه رفتیم همون باغ......،اینقدر خوب بود،دقیقا 3 هفته قبل من و اون همونجا با هم قدم می زدیم،همه خاطره ها و گفتگوها مثل یه فیلم از جلو چشمام می گذشت،اصلا ناراحت نبودم و اتفاقا واسه خاطر همین رفتم اونجا تا بیشتر بهم خوش بگذره!اونا حرف می زدن و من هم احساس می کردم دوباره کنارم هست و باهام قدم می زنه،خیلی خوش گذشت،جاتون سبز ......

اما نتونستیم بریم اون رستوران چون دیروقت شد و باید برمی گشتیم خونه،رفتیم یه جای نزدیکتر و سر و ته قضیه رو بهم آوردیم!!

اینقدر بهش خوش گذشته بود که می گفت بازم میای بریم؟؟!!تا دیروز هم تعریف می کرد می گفت عمه اونجور و عمه اینجور...!!

دیشب دوستی تماس گرفت باهام و دقیقا فکر می کنم یک ساعت راجع به مشکلاتی که سر راه ازدواجش قرار داره صحبت کرد،خیلی نگرانش هستم و امیدوارم مشکلاتش به زودی حل که نه ولی کم بشه!چون ظاهرا راه طولانی در پیش داره،سعی می کنم تجربیات خودم رو در اختیارش بذارم،خدایا عجب صبری داری هااااااااااا..........!!

دو سه روز گذشته نازنین منو نشونده رو یه صندلی و جز جزم کرده!!انشالله زودتر این دختر ازدواج کنه از شرش راحت شم اینقدر شیطونی نکنه.........

امروز به نازنین گفتم بیا نامه بنویسیم و بفرستیم واسه هم!!!بهش گفتم این یک پروژه ناقصه که قبلا با اون در میون گذاشتم اما عمر رابطمون کفاف نداد(!)اینقدر دوســــــت داشتم............!!!!!!!!!!

شکوفه هم که ماشاالله دیشب رفته عقد دوستش و حسابی بهش خوش گذشته فکر کنم،اما امروز یکمی بدقلقی می کرد حالا امیدوارم با اون عروسک خوشگلا(!) که می خواد واسم بخره و بفرسته حالش بهتر شه(دیدی چطور از کیسه خلیفه می بخشم؟؟!!)

فکر کنم این هفته سرگرم کننده باشه!چون اولا اتفاقی می افته که از بیست و چند سال پیش هر سال داره اتفاق می افته!!!(خودمم نفهمیدم چی فرمودم!)ثانیا کم کم آماده میشیم برای استقبال از ماه مبارک،خیلی دوست دارم برم یه جایی واسه شب اول ماه!(هر کی میره عبادت من می خوام برم سیاحت!!)البته اگر پایه ای پیدا کردم میرم تجدید خاطرات!!ولی اصلا دلم نمی خواد با خانم خروس بی محل(!) روبرو بشم!!

این سریال فاصله ها هم که هر شب پخش میشه واسش یه برنامه ای دارم!!حالا چراش رو باید تو یک پست اساسی در موردش بنویسم،می خوام مقایسه کنم خودمون رو با شخصیت های سریال تا درس عبرتی شود برای سایرین!!!!!عجیب هر شب حرص می خورم من..............

اوووممممم......فکر می کنم بعضی حرفهام رو یادم نیست که بگم!!(الهی شکر که الزایمر گرفتم سر شما کمتر درد می گیره!!)

آهان!فردا کوئیز دارم واسم دعا کنید...........

خیلی خوب بابا رفتم.......نزنید منو!!!(عاشق این واژه بابا یا بابایی هستم هنووووووزززززز!!!!!)

مستیم از عشق هر جا هر دم

حتی وقتی دوریم از هم.............

 


نوشته شده در شنبه 89/5/16ساعت 10:7 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

<      1   2      
Design By : Pars Skin